متغیر دیگری که در مطالعه حاضر به عنوان واسطه ابعاد دلبستگی و راهکارهای تنظیم هیجان معرفی گردیده است، ظرفیت شناختی سرکوب افکار منفی میباشد
پیشینه داخلی و خارجی:
دارد
منابع فارسی:
دارد
منابع لاتین:
دارد
نوع فایل:
Word قابل ویرایش
تعداد صفحه:
56
متغیر دیگری که در مطالعه حاضر به عنوان واسطه ابعاد دلبستگی و راهکارهای تنظیم هیجان معرفی گردیده است، ظرفیت شناختی سرکوب افکار منفی میباشد. در همین راستا باید عنوان نمود که از سال 1987، صدها مطالعه نشان دادهاند که سبک دلبستگی فرد، پیشبینی کننده قوی پدیدههای مختلف روانشناختی و اجتماعی همچون طرحوارههای فردی و اجتماعی، تنظیم استرس و هیجان، کیفیت روابط با اطرافیان نزدیک، انگیزههای جنسی و واکنش به فقدان و شکست در روابط میباشد (گیلات و همکاران، 2005).
یک واکنش معمول به رویدادهای نامطلوب (به ویژه جدایی و فقدان)، تلاش برای سرکوب افکار و احساسات منفی مربوط به آن و همچنین افکار منفی ناخواسته است (وگنر و همکاران، 1993). پژوهشها حاکی از این هستند که تلاش برای سرکوب افکار منفی پیامدهای متفاوتی دارد که مبتنی بر میزان توسعه راهکارهای دفاعی فرد برای تغییر توجهش به افکار غیرمرتبط میباشد (فرلی و شیور، 1997؛ وگنر، 1994؛ وگنر و گلد، 1995).
در همین راستا پژوهشها نشان دادهاند که تلاش افراد دارای اضطراب دلبستگی بالا برای سرکوب افکار منفی ناکام میماند و حتی دستیابی به این افکار در آنها افزایش مییابد، در حالی که افراد اجتنابی در این امر موفقند (فرلی و شیور، 1997). هوانگ (2006) بر این عقیده است که تفاوت در ظرفیت شناختی افراد برای سرکوب افکار ناخواسته منجر به این یافته گردیده است.
جهت مؤثر بودن سرکوب، ارتباط بین شبکه افکار فعلی و شبکه افکار ناخواسته باید کمرنگ و ضعیف گردد. یک روش جهت این امر برگرداندن توجه و تمرکز از افکار ناخواسته بر اساس عادت یا طی زمانهای طولانی است (وگنر، 1994) و افراد اجتنابی طی زمان یادگرفتهاند که فعالسازی سیتم دلبستگی خود را از طریق عدم تمرکز بر افکار ناخواسته متوقف سازند (فرلی و شیور، 1997). در حالی که افراد اضطرابی حتی زمانی که از آنها خواسته میشود تا افکار منفی را متوقف سازند، در این امر ناتوانند (فرلی و شیور، 1997؛ میکالینسر و همکاران، 2004).
لازم به ذکر است که تنظیم هیجانی نوعی از خود تنظیمی به حساب میآید و ظرفیت شناختی برای خود تنظیمی محدود لحاظ میشود (ماراون، تیس و بامیستر، 1998). مبتنی بر این دیدگاه، افرادی که ظرفیت شناختی بالایی برای خودتنظیمی دارند، هنگام مواجهه همزمان با رویدادهای منفی متعدد، بدلیل کاهش ظرفیت شناختیشان برای خودتنظیمی از راهکارهای تنظیم هیجان غیرانطباقی استفاده میکنند (هوانگ، 2006). پژوهشهای گوناگون نیز نشان دادهاند که افراد به سرکوب افکار منفی به عنوان یک راهکار کنترل ذهنی تمایل دارند (کلارک و آیزن، 1982؛ مایر و گاشک ، 1988).
آزمودن مکانیسمهای عصبی دلبستگی در پاسخ به برخی پرسشها در خصوص سرکوب افکار منفی به پاسخهای مطلوبی رسیده است. فرلی و شیور (1997) با استفاده از FMRI دریافتند که در مجموع، همه افراد موقع تفکر به فقدانها و شکست در ارتباطات، افزایش در برانگیختگی خودکار (پاسخهای گالوانیکی پوست) را نشان دادند. زمانی که از افراد خواسته شد تا تفکرشان را در این خصوص متوقف کنند، افراد ایمن و اجتنابی موفق عمل کردند (کاهش در پاسخهای پوستی)، اما افراد اضطرابی موفق نبودند. شواهد بیانگر آن است که افراد دارای اضطراب دلبستگی بالا پر از افکار و هیجانات منفی هستند و ذهنشان مملو از خاطرات منفی است (گیلات و همکاران، 2005). زمانی که از این افراد خواسته میشود تا خاطرهای منفی را به یاد آورند، بسیاری از هیجانات منفی دیگر را نیز یادآوری میکنند (میکالینسر و اورباچ، 1995).
محققان دیگری نیز بر این عقیده اند که اضطراب دلبستگی با فعالیتهای بالای هیپوکامپ که مسئول یادآوری خاطرات متداعی است، در ارتباط است (ایچنبام، 2004). پژوهشهای متعدد نشان دادهاند که فعالیت بالا در قسمتهای قشر کمربندی قدامی و قشر مرکزی پیش پیشانی با سرکوب افکار در ارتباط است و افراد اجتنابی و اضطرابی از این لحاظ بسیار با یکدیگر متفاوتنند (وایلند ، کلی ، مکرا ، گوردون و هترتون ، 2003؛ گیلات وهمکاران، 2005).
در همین زمینه محققان معتقدند که ظرفیت برای تنظیم هیجان مبتنی بر سبک دلبستگی تغییر میکند، بدین شکل که افراد مضطرب، هنگام رویارویی با فقدان یا طرد در روابط، بسیار هیجانی میشوند، در حالی که افراد اجتنابی، خودشان را از موقعیت هیجانی دور میکنند یا نسبت به آن درگیر ذهنی نمیشود (از جمله گیلات و همکاران، 2005). بزرگسالان اجتنابی جهت جلوگیری از تجربه دوباره طرد و یادآوری تجارب دردناک گذشته، سیستم دلبستگیشان را غیر فعال میسازند (بالبی، 1973، 1980). به این منظور آنها از دو شیوه بهره میگیرند، اول اینکه ارتباطاتشان را با نزدیکان معنیدار کاهش می دهند، نوعی فاصله روانشناختی ایجاد میکنند و اهمیت ارتباطات نزدیک را کم برآورد میکنند. دوم اینکه افکار و خاطرات مرتبط با دلبستگیشان را که سیستم دلبستگی آنهارا فعال میسازد سرکوب میکنند (میکالینسر و شیور، 2007).
مطالعاتی که به ارتباط سیستم دلبستگی و سرکوب افکار منفی پرداختهاند نیز سرکوب افکار منفی را برای افراد اجتنابی در زمینه غیر فعالسازی سیستم دلبستگی یاریکننده یافتهاند (مثل فرلی و شیور، 1997). بعلاوه، تلاش برای سرکوب، کاهش برانگیختگی فیزیولوژیک را در افراد اجتنابی به دنبال داشته است. مکالینسر و همکاران (2004) دریافتند که وارد کردن بار شناختی، ظرفیت فرد اجتنابی را برای سرکوب کاهش میدهد، بدین معنا که سرکوب افکار در افراد اجتنابی نوعی فرایند تلاشمدار است.
در مطالعات مربوط به دلبستگی و خاطرات، محققان دو راهکار مورد استفاده افراد اجتنابی در سرکوب تجارب هیجانی و مرتبط با دلبستگی را تشخیص دادهاند: دفاع اولیه که کدگذاری اطلاعات اولیه را محدود میسازد و دفاع ثانوی که بازیابی خاطرات کدگذاری شده گذشته را سرکوب میکند. مطالعات فرلی و برامباگ (2007) و فرلی، گارنر و شیور (2000) بر تفاوت افراد اجتنابی و گروه کنترل در دفاع اولیه صحه گذارد. بدین صورت که در هر دو مطالعه، افراد اجتنابی صحبتهای مصاحبهکننده در خصوص مسائل مربوط به دلبستگی را کمتر به یاد آوردند که نشان میداد این افراد از دفاع اولیه در کدگذاری اطلاعات مربوط به دلبستگی استفاده کردهاند.
مطالعه کان و همکاران (2012) نیز دفاع ثانوی را در افراد اجتنابی تأیید نمود. در این مطالعه افراد اجتنابی در نبود موانع خودتنظیمی، زمان نهفته بالاتری نسبت به گروه کنترل در یادآوری خاطرات منفی دوران کودکی در ارتباط با والدین داشتند. اما این اختلاف در موقعیتی که فرد درگیر تکلیف پیچیدهای در ارتباط با خودتنظیمی میگردید، از بین میرفت. کان و همکاران (2012) در توجیه این مطلب اذعان داشتند که سرکوب خاطرات نوعی از خودتنظیمی است که شبیه به انواع دیگر خودتنظیمی (موراون و بامیستر، 2000) دارای منابع محدودی است و میتواند توسط تکالیف دیگر مرتبط با کنترل خود، تخریب گردد. در نبود تکالیف مزاحم، افراد اجتنابی به دلیل ظرفیت بالا برای سرکوب افکار (فرلی و شیور، 1997) در دفاع ثانوی موفق عمل میکنند، اما در غیر اینصورت، تفاوتی با گروه کنترل نخواهند داشت.
کان و همکاران (2012) اذعان دارند که افراد اضطرابی جهت سرکوب افکار منفی نه انگیزه و نه توانایی کافی دارند. آنها معتقدند که افراد اضطرابی متمایل به اغراق در هیجانات منفی خود هستند تا حمایت بیشتری را از اطرافیان معنی دا خود دریافت کنند (همسو با میکالینسر و شیور، 2007) و از طرفی توانایی کافی جهت سرکوب افکار منفی را ندارند و اغلب در موقعیتهای برانگیزنده در هیجانات و افکار منفی غرق میگردند. کان و همکاران (2012) در نتیجهگیری بیان دارند که دستیابی به خاطرات هیجانی منفی به ظرفیت خودتنظیمی فرد بستگی دارد. زمانی که این ظرفیت بالاست، یادآوری خاطرات به کندی صورت میگیرد اما زمانی که ظرفیت تکمیل یا نزدیک به تکمیل است، خاطرات منفی به سرعت یادآوری میشوند. این یافته با یافته میکالینسر و همکاران (2004) همسوست. تنها با این تفاوت که در مطالعه میکالینسر و همکاران از بار شناختی اضافی استفاده گردید، اما در مطالعه کان و همکاران (2012) از تکلیف مرتبط با خود تنظیمی و در ارتباط مستقیم با خود بهره گرفته شد.
مطالعات دیگر در باب رابطه سبکهای دلبستگی و سرکوب افکار و هیجانات منفی اذعان دارند که افراد ایمن، نگرانی را درک میکنند و رویدادهای استرسزا را تحمل میکنند؛ بدون اینکه غرق در افکار و هیجانات منفی گردند (شیور و هازان، 1993). این افراد به سرکوب به عنوان راهکارهای انطباقی نگاه نمیکنند. افراد اجتنابی، در جهت ایجاد فاصله و جلوگیری از مواجهه با هر نوع استرس تلاش میکنند و تجربه هیجانات منفی را انکار میکنند (مکالینسر و همکاران، 1990، 1993) و به سرکوب به عنوان روشی برای انطباق با استرس روی میآورند. افراد مضطرب غرق در هیجانات منفی میگردند. دست به نشخوار فکری میزنند و تجارب منفی بسیاری را یادآوری میکنند (شیور و هازان، 1993؛ مکالینسر و اورباچ، 1995). این افراد از سرکوب استفاده نمیکنند. مکالینسر و اورباچ (1995) دریافتند که چنین افرادی ظرفیت کنترل کافی برای پیشگیری از گسترش خودکار نگرانی به طرحوارههای هیجانی مرتبط را ندارند. مبتنی بر نتایج چنین پژوهشهایی و همچنین نظریه گسترش فعالسازی (بودن و بامیستر، 1997؛ باور ، 1991؛ کلارک و آیزن، 1982) مشخص شده است که افراد دارای اضطراب دلبستگی در سرکوب افکار ناخواسته مرتبط با هیجانات منفی ناکام هستند.
مطالعات متعدد تأکید میکنند که راهبردهای دلبستگی بر دسترسی افراد به اطلاعات مربوط به هیجانها و راههایی که این اطلاعات کدگذاری و در یک شبکه متداعی حافظه سازماندهی میشود تأثیر میگذارد (میکالینسر و شیور، 2003). در مطالعه که میکالینسر و اورباچ (1995) انجام دادند، از شرکت کنندگان خواسته شد که خاطرات کودکی خود را مربوط به خشم، غم، اضطراب یا شادی به یاد آورده و میزان تاخیر در این یادآوره و میزان تاخیر در این یادآوریها به عنوان نشانههای دسترسیپذیری و دسترسیناپذیری شناختی در نظر گرفته میشد. در این تحقیق افراد اجتنابی کمترین میزان دسترسیپذیری (بیشترین تأخیر در یادآوری) به خاطرات غمگین و اضطرابآور داشتند؛ افراد اضطرابی سریعترین میزان دسترسیپذیری را به این خاطرات نشان دادند و افراد ایمن بین این دو بودند.
علاوه بر این، در حالی که افراد ایمن زمان بیشتری را برای یادآوری خاطرات بد نسبت به خاطرات مثبت صرف میکردند، افراد مضطرب برای یادآوری خاطرات مثبت نسبت به منفی زمان بیشتری را صرف میکردند. یافتهها نشان میدهد که افراد دلبسته ایمن از رهبردهای سازنده و معمولاً مؤثر تنظیم هیجان بهره میبرند. آنها همچنین به خاطرات مثبت دسترسی بهتری دارند و از پخش شدن یک خاطره منفی به خاطره منفی دیگر و تسلط این حالت بر ذهن جلوگیری میکنند (مکالینسر و شیور، 2007؛ وانامیچوون ، وانایزندورن ، دیرایتر و بروسچوت ، 2003).
مکالینسر و اورباچ (1995) در مطالعهای دریافتند که افراد اجتنابی دسترسی کمتری به خاطرات هیجانی منفی دارند و آنهایی را هم که به یاد میآورند، خیلی سطحی بودند. این نتیجه در تحقیقی که توسط ادلستین و همکاران (2005) بر روی کودکانی که مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بودند، نیز تکرار شد. در تحقیق مکالینسر و اورباچ (1995)، دلبستگی اضطرابی با دسترسی سریع به خاطرات منفی و پخش شدن خاطرات منفی در کل ذهن و عدم توانایی در کنترل آنها به دست میآید. در تحقیقی که رویزمن ، تسای و چیانگ (2004) بر روی حالات چهره افراد انجام دادند، دریافتند که حالت چهره افراد ایمن با نوع خاطرهای که از کودکی خود تعریف میکنند، بسیار هماهنگ است. در حالی که نوع چهره افراد اضطرابی با خاطرهای که تعریف میکنند، بسیار ناهماهنگ و متفاوت است (حالت چهره آنها مضطرب است اما راجب خاطرات مثبت یا خنثی صحبت میکنند). به عقیده رویزمن و همکاران این ناهماهنگی نشان میدهد که افراد اضطرابی دچار گیجی و عدم تنظیم هیجانی هستند.
مطالعات پرگ و مکالینسر (2004) در ارتباط با تأثیر اغوا یا تحریک خلق منفی نشان داد که افراد اضطرابی کنترلی بر پراکنده شدن و فعالیت خاطرات هیجانی منفی ندارند و افراد اجتنابی به این خاطرات هیجانی منفی دسترسی ندارند. در هر دوی این مطالعات، شرکتکنندگان در یک شرایط هیجانی منفی (مانند مطالعه یک رویداد غمانگیز) قرار میگرفتند و سپس میزان یادآوری رویدادهای منفی دیگر و نوع نسبتدادنهای آنها اندازهگیری شد. این درحالی بود که افراد ایمن توانایی برخورد با تأثیرات منفی هیجانات منفی را دارا بودند و تعادل هیجانی خود را حفظ میکردند و علت وقوع رویدادهای منفی را بیشتر به دلایل غیرثابت و غیرکلی نسبت میدادند؛ درحالی که افراد اضطرابی در شرایطی که به آنها هیجان منفی اغوا شود، به شدت خاطرات منفی خود را به یاد میآورند و علت این رویدادها را به دلایل ثابت و جهانشمول نسبت میدهند. این حالت در افراد اضطرابی، خلق مزمن منفی، دیدگاه منفی به دیگران، ترس از طرد شدن و تنها ماندن و در نتیجه فعالیت همیشگی سیستم دلبستگی را به همراه دارد. در مقابل افراد اجتنابی اثرات منفی آگاهی را از ذهن خود خارج میکنند و کمتر از آنها در پردازشهای شناختی استفاده میکنند. این نتیجه در مطالعه فرلی و همکاران (2000) هم دیده شد.
این یافتهها در حالی است که پژوهشها حاکی از نقش مهم سرکوب خاطرات دردآور مربوط به تجارب منفی با دیگران معنیدار در انطباق و مدیریت استرس و هیجانات منفی میباشند (بالبی، 1980؛ مکالینسر و همکاران، 2004). بدین شکل که نتایج این پژوهشها حاکی از آن است که پذیرش و ادراک هیجانات منفی و عدم غرق شدن در افکار ناخواسته در افراد ایمن (شیور و هازان، 1993)، فرد را به سمت حل مسأله سوق میدهد؛ در حالی که نشخوار فکری و تشدید هیجانات منفی در افراد مضطرب (مکالینسر و اورباچ، 1995)، حرکت به سمت روشهای هیجانمدار مقابله با استرس و رویدادهای منفی را تسهیل میکند و در نهایت سرکوب افکار منفی و عدم دسترسی به خاطرات نامطلوب گذشته در افراد اجتنابی (مکالینسر و همکاران، 1990، 1993)، عدم ابراز هیجان و سرکوب آن را به عنوان راهکاری در تنظیم هیجان پیش روی فرد میگذارد. از این رو پژوهش حاضر تلاش در بررسی نقش واسطهگری ظرفیت شناختی سرکوب افکار منفی در رابطه بین ابعاد دلبستگی و راهکارهای تنظیم هیجان دارد.